logo
امروز : سه شنبه ۶ آذر ۱۴۰۳ ساعت ۱۳:۳۷
[ شناسه خبر : ۵۵۶۶ ] [ مدت زمان تقریبی برای مطالعه : 6 دقیقه ]
همسر شهید مدافع حرم:

فقط در کنار حرم حضرت زینب (س)،قلبم آرامش گرفت/ در کنار داود بودن اعتقادات مرا به ائمه اطهار بیشتر کرد

فقط-در-کنار-حرم-حضرت-زینب-(س)،قلبم-آرامش-گرفت-در-کنار-داود-بودن-اعتقادات-مرا-به-ائمه-اطهار-بیشتر-کرد

همسر شهید مدافع حرم گفت:با گذشت یک سال از شهادت همسرم تنها با دیدن حرم حضرت زینب (س)،قلبم آرامش گرفت.

به گزارش موج رسا; به مناسبت روز میلاد حضرت زینب (س)،همسران مدافعان حرم گزینه هایی هستند که می شود از آنها و از نزدیکشان به زندگی این بانوی کربلا بیشتر دانست.

مصاحبه ای با همسر شهید مرادخانی می تواند امروز را جلوه دیگری ببخشد و شاید نکاتی برای رهروان راستین باشد.

صدایش پشت گوشی مهربان و صمیمی است پای قرار که می رسم با همان صمیمت و مهربانی در را باز می کند و با گشاده رویی پاسخم را می دهد.

چهره اش را  قبلا ندیده بودم اما خودش که می گوید خیلی شکسته شده است، دو دختر دارد که یکی از آنها در خانه است، مثل مادر مهربان و صمیمی، روبرویش می نشینم از همان لحظه آغاز زندگی صحبت می کند و اینکه به اصرار پدرشان با هم ازدواج کردند، اما آنقدر در زندگی موفق بودند که امروز عشق بینشان حرف اول را می زند و حتی پس از شهادت همسرش هنوز هم با گذشت نزدیک به یک سال خوابش را می بیند و در تنهایی هایش با او حرف می  زند.

امروز احساس تنهایی می کند اما غم نگاهش را پنهان می کند و می گوید داود برای من همه زندگی بود همیشه در ماموریت بود و کمتر در خانه می ماند، در کارش جدی بود و به هیچ وجه حاضر نمی شد، کم کاری کند، خیلی از مواقع نیز بیشتر از زمان، در ماموریت هایش می ماند اما هیچ گاه اعتراض نکردم.

از او در خصوص چگونگی رفتن همسرش به سوریه می پرسم، می گوید "داود با آغاز جنگ سوریه از همان ابتدا دوست داشت برود، همسرم تخریب چی بود که هم ابتکار داشت و نترس بود اما از زنجان اجازه نمی دادند برود، التماس می کرد که برود، می گفت وظیفه داریم برویم".

وی ادامه داد: از سال 93 فعالیت های خود را برای رفتن شروع کرد، کلی تهران رفت و آمد کرد و بالاخره موافقت تهران را گرفت اما زنجان قبول نمی کرد.

این همسر شهید ادامه داد: "سوم اسفند سال 94، خانه بودیم و خانه تکانی معمولی انجام می دادیم، دخترها خانه ما بودند، گوشی همسرم زنگ زد با قهقهه جواب داد همین باعث شد دختر کوچکم از آشپزخانه بیرون آمد و گفت:" ا سوریه،نمی خواد بری، خوشحال شدی،" همون لحظه احساس دلتنگی شدیدی داشتم، آنروز حرفی نزدم، اما شب گفتم میشی نری، لبخندی زد و جوابی نداد.

مریم شبیری با بیان اینکه فردا صبح پاسپورتش را گرفت و کارها را انجام داد،گفت: "بازهم گفتم، میشی نری،گفت چرا؟ آن لحظه فقط یک کلمه یادم آمد، گفتم:" تنهام"، خندید و متوجه شد که اعتراضم واقعیه، گفت:" میدونی اینم یه امتحانه؟ بعد هم از حضرت علی (ع) و دلایل عدم همراهی مردم با آن حضرت گفت و اینکه هر کس به طریقی خود را اقناع کرد تا به حضرت کمک نکند،گفت:" ما نمی رویم از خاک دفاع کنیم ما می رویم از حریم دفاع کنیم حرم را بارها خراب کرده و بازسازی کرده اند می خواهی پیش بی بی رو سیاه بروی".

این همسر شهید گفت: "دوباره شب دخترها اعتراض کردند اما آنها را هم قانع کرد که برود ما هر سه دلتنگ بودیم،صبح که می خواست برود،اولین باری بود که می رفت و آب پشت سرش میریختم و هر سه گریه می کردیم،برگشت گفت:" مگه کجا میرم؟ گریه نکنید، بی تابی های نوه ام خیلی زیاد بود، می گفت بابایی من با تو میام اما به زور جدایش کردیم و رفت.

شبیری افزود: "ما از یک خانواده مذهبی هستیم اعتقادات و باور زیادی به ائمه اطهار داریم و در کنار داود بودن این اعتقادات را بیشتر کرده است، من همیشه متوسل به ائمه اطهار می شوم و حتی در زمان کودکی که سخت بیمار شده بود شفاعت مرا از امام رضا (ع) می گیرند.

وی گفت: شهادت همسرم برای من و بچه ها خیلی سخت بود اولین بار که رفتم سوریه و حرم حضرت زینب (س) را دیدم صبر گرفتم؛فقط در کنار حرم بی بی میفهمی که چه از دست داده ای،-تکه ای از جسم همسرم را زنجان آوردند به خاطر همین در کنار این بانوی اسلام، احساس کردم خجالت نمی کشم، انگار وظیفه ای داشتم، درست انجام دادم،اگر چه میدانم که نمی توانم در آن حد باشم،خواستم با قبول راه همسرم و خدا بخواهد با ادامه دادن راهش به بانو نزدیک شوم، اگر یاد و خاطره حضرت زینب (س) نباشد، نمی توان ادامه داد.

 گفتنی است، شهید داود مرادخانی در تاریخ یکم فروردین ماه سال 48 درتهران به دنیا آمد. شش ساله بود که خانواده اش به زنجان مهاجرت کردند.

جوانی انقلابی و پرورش یافته در پایتخت شور و شعور حسینی.۱۷ساله بود که سنگر دانش را رها کرد تا به یاری حسین زمان بر صدامیان بعثی بشورد. سرزمین های غرب و جنوب ایران، شرق دجله و هورالعظیم قدم های این شهید را به خاطر دارند.  شهید مرادخانی در میدان نبرد درعملیات والفجر۱۰ در حلبچه مجروح شد و از خیل جانبازان شیمیایی بود اما هیچ گاه از این سهمیه استفاده نکرد.  درسال۶۵ به عنوان بسیجی داوطلب به جبهه رفت و در سال۶۶ وارد سپاه پاسداران شد و در سال 27 دی ماه سال  67ازدواج کرد و حاصل ۲۷سال زندگی مشترکشان دو دختر است.

شهید مرادخانی مومنی مهربان وخوش روبود که علاقه اش به امام راحل وامام خامنه ای وصف ناپذیر بود. فرمان ولایت همیشه ارجح ترین پیام زندگی اش بود. به نماز عشق می ورزید و خواندن نماز اول وقت از مهم ترین ویژگی هایش به شمار می رفت.  شهیدمرادخانی اهمیت خاصی به حجاب و عفاف قائل بود و همواره دو دخترش را به برترین حجاب توصیه میکرد.  در هنگام کار روحیه ای جهادی و توام باتواضع داشت،تنها ملاک او در زندگی رضای خداوند متعال بود. شهید، همسری وفادار و پدری دلسوز و مهربان بود. او همیشه الگو و اهل مطالعه و کتاب بود.  نماز شب از عادت های همیشگی اش بود. وقتی به هردلیل از چیزی ناراحت می شد به قرآن روی می آورد. آیه های نور بود که آن شهید بزرگوار را آرام میکرد.  سرهنگ پاسدار داود مرادخانی در۲۱ اسفند۱۳۹۴ به آرزوی دیرینه اش دست یافت و در سوریه به وصال معبود رسید و حسین وار در راه دفاع از حریم زینبی به همرزمان شهیدش پیوست.//ن

انتهای خبر/

فرم ارسال نظر