رقص خاکرس در دستان هنرمند ماهنشانی

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «موجرسا»؛ بوی خاک رس هنوز هم در مشام هنرمندان میپیچید، همان بویی که سالهاست همدم روزهایش است.
بیشتر بخوانید
بویی که یادآور تلاشها، امیدها و ناامیدیهایش در مسیر پر پیچ و خم هنر سفالگری است.
هنرمندی در سکوت روستا
کارگاه کوچک او در دل روستا گوشهای دنج و محبتآمیز بود، پر از ظروف سفالی زیبا و دستساز که هر کدام حکایت از هنر و مهارت بینظیرش داشتند ظروف سفالی که در سکوت خود فریاد هنر این جوان را به گوش میرساندند، اما گویا کسی نمیشنید.
سالها پیش زمانی که این هنرمند در هیاهوی کنکور غرق بود هرگز فکر نمیکرد مقصد نهاییاش یک کارگاه کوچک سفالگری در روستا باشد، قبولی در رشته هنر و سفالگری، در ابتدا تنها یک انتخاب تحصیلی بود اما با گذر زمان، علاقهای عمیق در وجودش ریشه دواند.
آنچه ابتدا یک وظیفه آموزشی بود کمکم به یک شور و اشتیاق بیحد و مرز تبدیل شد، او استعداد نهفته در وجود خود را کشف کرد استعدادی که سالها در پس پرده روزمرگیها پنهان مانده بود.
این جوان با جدیت و تخصص به دنبال کمال هنری و ذوق هنری خود رفت و ذوق هنری را در عمق وجودش کشف کرد پس از اتمام تحصیلاتش به روستا بازگشت، محلی که همواره با خاطرات کودکیاش آمیخته بود آرزوی ایجاد یک کارگاه سفالگری در ذهنش جامه عمل پوشید کارگاهی که نه تنها مکان تبلور هنرش باشد، بلکه مرکز آموزش و ایجاد اشتغال برای دیگران نیز باشد.
او با اشتیاق کلاسهای آموزشی برپا کرد امیدوار بود علاقهمندان به سفالگری را گرد خود جمع کند و عشق به خاک رس را به آنها منتقل کند.
اما استقبال چندان که او انتظارش را داشت محقق نشد. روزها به شب میپیوستند و تلاشهای این هنرمند ثمری نداشت او با صبر و حوصله تمام مسیرهای مختلف را تجربه کرد اما همچنان هدف خود نرسید.
رویاهای سفالی
او همه انرژی و توان خود را صرف این کار کرده بود اما انگار دیوار ناامیدی هر روز بلندتر میشد پس از چند سال تلاش بیهوده در روستا، این جوان راهی شهر ماهنشان شد. امیدوار بود با همکاری اداره فنی و حرفهای شهرستان بتواند کارگاه جدیدی ایجاد کند و از حمایتهای آنها بهره مند شود.
با حمایت این نهاد با شور و شوق کارگاه خود را برپا کرد تبلیغات انجام داد، اما باز هم نتایج مطلوب بدست نیامد.
جذب شاگردان به اندازهای نبود که بتواند به اهداف خود برسد. تمام توانش را برای آموزش رایگان و ایجاد زمینه اشتغال به کار بست اما انگار سرنوشت چیزی دیگر برایش در نظر داشت.
مدتها گذشت و همچنان به رویاهایش چنگ زد خیلیها وی را به توقف و تعطیلی کارگاهش تشویق میکردند حتی به او میگفتند که این راه به جایی نمیرسد اما این هنرمند دست از کار نکشید.
علاقه عميقش به هنر سفالگری و خواست وی برای آموزش و اشتغالزایی به او قدرت مقاومت میداد. هنوز امیدوار است که روزی بتواند آرزوی دیرینهاش را برآورده کند، روزی که کارگاهش مملو از شاگردان علاقمند باشد و زمینه ایجاد اشتغال برای همشهریانش فراهم شود.
اما اگر شرایط مساعد نباشد اگر حمایتی دریافت نکند مجبور خواهد بود که از این رویا دست بکشد. هرچند این کار برایش بسیار دردناک است.
اما تا آنجا که امید باشد. هنوز به راهش ادامه خواهد داد. زیرا میداند که هنر او، و بیشتر از آن، عشق او به خاک رس و مردمش، ارزشمندترین داراییهایش هستند.
در مسیر زندگیام همیشه دو خط موازی وجود داشت یکی خطی از تلاش و تعهد به آرزوهایم و دیگری خطی از ناامیدی و چالشهای غیرمنتظره.
سفالگری فراتر از یک رشته تحصیلی
در آن روزهای پر از اضطراب و هیجان آمادهسازی برای کنکور، تمام وجودم به آزمون متمرکز شده بود.
هر روز چندین ساعت در کنج اتاقم درس میخواندم، با کیف و کتابهای گوناگون که سادهترین اشاره به آیندهام به حساب میآمدند.
وقتی نتایج اعلام شد، قلبم از شوق و شادی به تپش درآمد من در رشته هنر و سفالگری قبول شده بودم!
در طول ترمهای اول، فقط بهعنوان یک رشته تحصیلی به آن نگاه میکردم اما با گذشت زمان عشق و علاقهای عمیق به این هنر در وجودم جوانه زد.
در لحظههایی که با دستهای خودم خاک رس را شکل میدادم و با دقت سفالهایی زیبا میساختم احساس میکردم که در حال زندگی کردن در یک خواب هستم. سفالگری برای من فقط یک حرفه نبود بلکه یک راه برای بیان احساسات، تفکرات و رویاهایم بود.
پس از اتمام تحصیلات، تفکرات و ایدههای مختلفی در سرم پروراندم تصمیم گرفتم به روستای خود بازگردم و در آنجا کارگاه سفالگریام را راهاندازی کنم.
فکر میکردم که میتوانم علاوه بر آموزش محصولات خود را تولید کنم و شرایطی برای اشتغالزایی فراهم کنم.
اما یار و شانس با من همقدم نبودند و هر آنچه که در ذهن پرورانده بودم با استقبال کم و ناامیدی رو به رو شد.
با گذشت زمان، کارگاه سفالگریام به سمت نیمه تعطیلی پیش رفت در آن لحظههای ناامیدکننده تصمیم گرفتم به دنبال راهچارهای دیگر باشم.
به مرکز فنی و حرفهای ماهنشان رفتم و کارم را از نو آغاز کردم در اینجا نیز همانند گذشته استقبال چندانی از من نشد و بار دیگر با ناامیدی رو به رو شدم، اما آیا من میتوانستم بپذیرم که تمام تلاشها و آرزوهایم به اینجا ختم شود؟ هرگز!
به رغم موانع و مشکلات، روحیهام را حفظ کردم من تلاشم را ادامه دادم و سعی کردم استعدادها و تواناییهایم را به نمایش بگذارم.
معمولا در کلاسها در فرصتی که دیگران ناامید میشدند، من همچنان امیدوار و مصمم باقی میماندم در دل تاریک ناامیدی، نوری از امید میدرخشید، جاهطلبی و عشق به هنر در من شعلهور بود.
امید به آینده روشن
من هر روز با خود میگویم که ممکن است زمان بیشتری نیاز باشد، اما آرزوها و رویاهایم قطعاً به واقعیت تبدیل خواهند شد.
من در کشف استعدادهایم تنها نیستم و ممکن است دیگران نیز روزی به ارزشهای این فعالیت من پی ببرند.
امیدوارم روزی برسد که تمام این زحمات و تلاشها به بار نشیند و من بتوانم با آثارم نه تنها به خود، بلکه به جامعهام نیز خدمت کنم.
به یاد داشته باشید، داستان من تنها درباره من نیست، بلکه درباره هر کسی است که به دنبال رویاهایش میدود و هرگز تسلیم نمیشود.
انتهای خبر/