logo
امروز : دوشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۴ ساعت ۱۵:۰۹
[ شناسه خبر : ۴۶۹۶۰ ] [ مدت زمان تقریبی برای مطالعه : 9 دقیقه ]
روایتی از پدر و مادر شهید جنگ ۱۲ روزه؛

رویای پدر با شهادت علی تعبیر شد

رویای-پدر-با-شهادت-علی-تعبیر-شد
در میانه آتش و آسمان، مادری چون حضرت زینب (س) و پدری استوار، روایتگر پسری شدند که با ایمان رفت و با افتخار ماند. علی، در دل جنگ ۱۲ روزه پر کشید؛ رؤیای پدر، کنار امام حسین (ع)، حالا حقیقتی جاودانه است.

به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی پایگاه خبری تحلیلی «موج‌رسا»؛ در طنین گلوله و آتش، صدای استوار مادری به گوش می‌رسد که فرزندش را با دست خود به راه حق سپرد. علی توری، جوانی از تبار عاشورا، در اول تیرماه ۱۴۰۴ در دفاع از اسلام، خاک وطن و رهبرش به آسمان پر کشید. حالا، ما پای صحبت‌های پدر و مادر این شهید نشسته‌ایم؛ در روستای یوسف‌آباد سلطانیه. صدایی که از دل می‌آید، به دل می‌نشیند. این روایت، حکایت اشک و افتخار است. داغ و سربلندی. گریه و رضایت.

بیشتر بخوانید

در میانه روزهای پر التهاب جنگ ۱۲ روزه، در هنگامه‌ای که شعله‌های خشم دشمنان بر سر مظلومان می‌بارید، خبر رسید که یکی دیگر از فرزندان غیرتمند این سرزمین، شهید علی توری، در خط مقدم ایستادگی، آسمانی شده است. جوانی از دیار یوسف‌آباد سلطانیه، که با سینه‌ای ستبر و دلی آکنده از ایمان، در برابر غاصبان و دشمنان دین و میهن ایستاد، و با خون خویش، مشق غیرت نوشت.

علی جاودانه شد

تصمیم گرفتیم به دیدار خانواده‌ای برویم که فرزندی چون علی را در راه خدا فدا کرده بودند. پیش از حرکت، تماس کوتاهی با پدر شهید گرفتیم؛ مردی از جنس اخلاص، که با کلامی گرم و استوار، دعوت ما را پذیرفت و دلگرمی داد. مقصد، روستای یوسف‌آباد سلطانیه بود. در طول مسیر، هزاران فکر در ذهنم موج می‌زد: چگونه رو به روی مادری بنشینم که هنوز بوی پیراهن فرزندش در آغوشش است؟ از چه بپرسم، وقتی دلش آکنده از داغ است؟ اما با رسیدن به خانه شهید، تمام غریبی‌ها رنگ باخت.

پدر شهید، همان مردی بود که در کوچه به استقبال‌مان آمد. با صداقت و آرامش، در را گشود و ما را به خانه‌ای برد که فضای آن با عطر ایمان، صبر و افتخار آمیخته بود. مادری با چهره‌ای محجوب، اما نگاهی محکم، به گرمی از ما استقبال کرد. آرامشی عجیب بر خانه حاکم بود. گویی در این خانه، چیزی فراتر از خاک جریان دارد؛ شاید حضور روح علی، شاید سایه‌ حضرت زینب (س) و شاید هر دو.

نشستیم. بغض در گلو، اشک در چشم، و دل در گرو کلام‌های زنی که در دل داغدار خود، نوری از یقین داشت.

مادر شهید، با صدایی لرزان و در عین حال مصمم، شروع به صحبت کرد. گفت: من علی را با تمام وجودم بزرگ کردم. لحظه به لحظه قد کشیدنش را دیدم. دل کندن از او برایم سخت بود، اما چه افتخاری بالاتر از اینکه فرزندم در راه قرآن و اسلام، در دفاع از خاک کشور و لبیک به فرمان رهبرش شهید شد.

چشمانش بارها تر شد. اشک می‌ریخت و با گوشه چادرش، قطرات داغ اشک را پاک می‌کرد. اما هر قطره، نه از سر ندامت، که از جنس افتخار بود. در میان کلماتش، نام زینب کبری (س) چون فانوسی در تاریکی می‌درخشید. گفت: حضرت زینب (س) اسوه من است. همان‌طور که او برادرش امام حسین (ع) را در راه حق قربانی دید و صبوری کرد، من نیز علی را قربانی کردم، اما نالیدم نه برای رفتن، بلکه از شوق سربلندی‌اش.

این مادر فداکار گفت: وقتی علی گفت که می‌خواهد به دفاع از حرم به سوریه برود، دلم لرزید. ابتدا مخالفت کردم. گفتم نمی‌خواهم بروی. اما او با مهربانی گفت: مادر، همیشه می‌گویی اگر در کربلا بودیم، یاری امام حسین (ع) می‌کردیم. حالا وقت آن است که حرفمان را اثبات کنیم. دیگر نتوانستم چیزی بگویم. فقط برایش دعا کردم.

در کلام مادر، هر جمله، گلوله‌ای بود بر قلب دشمن. می‌گفت: علی از نوجوانی اهل نماز و قرآن بود. ادبش زبانزد همه بود. همیشه نگران جامعه بود، دغدغه مردم را داشت. می‌گفت اگر جامعه اصلاح شود، همه مشکلات قابل حل است. از خطرات کارش چیزی نمی‌گفت تا دلم نلرزد. دلش با مردم بود، با اسلام، با رهبر.

وقتی از لحظه شنیدن خبر شهادتش گفت، اشک امانش را برید. اما میان گریه گفت: سخت است. خیلی سخت. اما یاد مصائب حضرت زینب (س) آرامم کرد. پسرم به آرزویش رسید. همیشه در دلش بود، اما به زبان نمی‌آورد تا دلم نسوزد. امروز می‌گویم خدا را شکر که علی‌ام راه حق را رفت.

مادر از دو دختر و یک پسر علی گفت: پسرش، امیرعباس را نیز همانند پدرش بزرگ خواهم کرد. به خدا توکل کرده‌ام و به امام زمان (عج) امید دارم. این راه، راه ماست. اگر هزار بار به گذشته برگردم، باز علی را در همین راه روانه خواهم کرد.

در پایان، مادر حرفی زد که همچون وصیتی از دل مادران شهیدان این سرزمین است: شهدا زنده‌اند. به علی‌ام می‌گویم: مادر را فراموش نکن، به خوابم بیا، به ما سر بزن.

از مردم کشورم خواهش می‌کنم راه شهدا را ادامه دهند. امنیت امروز ما، آسایش فرزندان‌مان، مدیون خون پاک همین شهیدان است. باید قدر این آرامش را بدانیم. دشمن منتظر غفلت ماست، اما تا مادری چون من، پدری چون همسرم، و جوانانی چون علی در این سرزمین هستند، دشمن راهی ندارد.

پدری که رؤیای شهادت فرزندش را دید

در روزگارانی که واژه‌ها گاه تهی از معنا می‌شوند، هنوز هستند مردانی که نام‌شان با واژگان بزرگی چون غیرت، شرف، ایمان و استقامت گره خورده است. مردانی که ستون خانه‌شان فروریخته، اما قامتشان خم نشده؛ یکی از این مردان، غضنفر توری است؛ پدر شهید علی توری، پدری که فرزندش را نه فقط با خون، که با ایمان و یقین در راه حق پرورش داد.

غضنفر توری از درد و افتخاری گفت که تنها دل پدری مؤمن می‌تواند آن را درک کند. با صدایی گرفته اما قلبی شعله‌ور از ایمان گفت: علی، عصای دستم بود. در بسیاری از کارها کمک‌حالم بود. با ادب و متانت با بزرگ‌ترها رفتار می‌کرد و نمونه‌ای از تربیت صحیح اسلامی بود. دلم به بودنش قرص بود، اما حالا دلم به نامش گرم است.

اما آنچه این پدر را پیش از وقوع حادثه، به آینده‌ای آگاه کرده بود، رؤیایی بود که اکنون معنای آن را به‌خوبی می‌داند: ۹ سال پیش، خوابی دیدم که هنوز جزئیاتش را با وضوح به یاد دارم. در خواب دیدم علی در کنار امام حسین(ع) ایستاده. همان شب یقین کردم علی، مسافر مسیر خونین عشق است؛ راهی که انتهایش، شهادت در راه حق است و این خواب، نه یک رؤیای گذرا، که بشارتی بود از آنچه قرار بود روزی واقع شود.

این پدر شهید با چشمانی که بارها اشک را تجربه کرده‌اند اما هرگز به خاطر حق، تسلیم نشده‌اند، می‌گوید: در تمام عمرم تلاش کردم فرزندانم را با راه حق آشنا کنم. خدا را شاکرم که توانستم علی را در این مسیر تربیت کنم. افتخار می‌کنم فرزندم سرباز ولایت شد، در مسیر قرآن و اهل بیت شهید شد، و من پدری‌ام که نامم در کنار نام او تا ابد زنده خواهد ماند.

این پدر استوار، از مسیر سختی می‌گوید که به قیمت ایستادگی بر اصول، آسیب دیده اما خم نشده: در این راه ضررهای زیادی دیدم. بارها آزار دیدم. اما هیچ‌وقت، حتی لحظه‌ای، عقب ننشستم. راه حق را تا نفس آخر ادامه می‌دهم. حق باید بر جای خود بایستد و ظلم و باطل نابود شود.

اما صدای او، تنها صدای درد نیست. صدای تهدید هم هست، تهدیدی به دشمن، به آنان که خاک وطن را به ثمن بخس (بهای ناچیز) می‌فروشند: اگر روزی اسلام، انقلاب یا وطن در خطر باشد، اگر اجازه‌ام دهند، خودم سلاح برمی‌دارم و به میدان می‌روم. من هنوز مرد جنگم. برای امام حسین(ع)، برای رهبرم، برای خاکم تا آخرین قطره خون می‌ایستم.

این پدر شهید با صدایی پر از بغض اما استوار ادامه می‌دهد: به علی‌ام افتخار می‌کنم. او جان خود را برای دین، اسلام، و قرآن داد. این افتخار ابدی من است. برخی وطن‌فروش‌اند، نادان‌اند، خاک خود را به دشمن می‌فروشند. اما بدانند: ایرانی جماعت از جانش می‌گذرد، از مالش می‌گذرد، اما یک وجب از خاکش را نمی‌دهد. ایران، جان ماست، شرف ماست، هویت ماست.

و این سخنان، تنها پیام یک پدر داغ‌دیده نیست، بلکه خطابه‌ای است برای نسل امروز جامعه، جوانان باید سر راه حق و برای دفاع از خاک وطن محکم بایستند. 

پدر شهید در ادامه صحبت‌های استوار خود بیان کرد: جوانان پشت ولایت را خالی نکنند. دشمن در کمین است. اگر ما نایستیم، فردایی نخواهد بود. علیِ من رفت، اما هزاران علی باید برخیزند. نسل امروز باید ادامه‌دهنده راه شهیدان باشد.

غضنفر توری، پدری که خواب شهادت فرزندش را سال‌ها پیش دیده بود، امروز چون کوهی ایستاده بر آرمان، ایمان، و غرور. نه از داغ شکسته و نه از غم فرو ریخته. اگر دنیا را هم به پایش بریزند، راه حق را رها نمی‌کند. نام او، نام علی‌اش، و پیامش تا ابد در حافظه این سرزمین باقی خواهد ماند.

پس از پایان گفتگو، در سکوتی سنگین و در حالی که مادر شهید با کاسه‌ای پر از آب ما را بدرقه می‌کرد ـ رسمی دیرینه و نشانه‌ای از رضایت و دل‌سپاری ـ خانه شهید را ترک کردیم. در آن لحظه، گویی این بدرقه ساکت مادر بزرگوار این شهید پیامی روشن داشت: ادامه دادن راه شهید، وظیفه‌ای سنگین و بزرگ‌تر از گفتن و شنیدن است که ما باید طی کنیم.

اما آنچه در دل‌مان ماند، صدای مادر بود؛ صدایی آرام ولی عمیق که گفت: پسرم رفت، اما راهش باقی ماند. علی‌ها می‌روند تا علی‌های دیگر، در آرامش بخوابند. این رسم عاشقی‌ست... در مکتب امام حسین (ع).

گزارش از حسین عباسی

انتهای خبر/

فرم ارسال نظر