logo
امروز : چهارشنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۳ ساعت ۲۳:۰۱
[ شناسه خبر : ۳۲۶۳۳ ] [ مدت زمان تقریبی برای مطالعه : 4 دقیقه ]
وصیتنامه؛

شهید مظهر عشق است

شهید-مظهر-عشق-است
شهید یک واژه نیست که رو هر کس که کشته شد بگذارند! شهید واقعی کسی است که هم بر حق است و هم در آن دنیا می‌تواند یک کار بزرگ کند و اصلا به همین خاطر اسمش را شهید گذاشته‌اند.

به گزارش پایگاه خبری_تحلیلی «موج رسا» عبدالله بسطامیان در ۱۵ اسفند ۱۳۴۳ در زنجان به دنیا آمد. او دومین فرزند خانواده بود . هنگامی که به سن پنج سالگی رسید، همراه پدربزرگش در جاسات قرآن شرکت می‌کرد و در این جلسات قرائت قرآن را به طور کامل فرا گرفت.

بیشتر بخوانید

در سن هفت سالگی در مدرسه صاحب مشغول به تحصیل شد . تکالیفش را به سرعت انجام می‌داد و سپس در کارهای خانه به مادرش کمک می‌کرد.

در سال ۱۳۵۵ پا به مقطع راهنمایی گذاشت ودرمدرسه فعلی شهید چمران تحصیلاتش را ادامه داد و بیشتر اوقات فراغتش را به قرائت قرآن در مسجد می‌گذراند .

 با پیروزی انقلاب اسلامی ، در سال ۱۳۵۸ در دبیرستان شریعتی مشغول به تحصیل شد و همزمان به خدمت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد.

با شروع جنگ تحمیلی در حالی که شانزده سال بیشتر نداشت به جبهه‌های جنگ حق علیه باطل شتافت. ابتدا یک نیروی عادی بود اما با شجاعت، لیاقت و کاردانی که از خود نشان داد خیلی زود به سمت معاون گردان منصوب شد.

در عملیات محرم از ناحیه پا و شکم به شدت مجروح شد اما وقتی او را برای مداوا به بیمارستان فرستادند، پس از چند روز دوباره به سمت جبهه ره سپار شد.

از ویژگی‌های اخلاقی شهید عبدالله بسطامیان بسیار صبور و بردبار بودند و مشکلات را با بردباری تحمل می‌کرد. یکی از دوستانش نقل می‌کند: روزی از دفتر فرماندهی با من تماس گرفتند و گفتند که پدر عبد الله فوت کرده است  او را به زنجان ببرید و در مسیر موضوع را به او بگویید تا شب هفت در زنجان بمانید و بعد بر گردید.

عبد الله می‌تواند تا چهلم پدرش آنجا بماند. من نیز در مسیر منطقه تا زنجان موضوع را برایش گفتم . با وجود علاقه شدیدی که به پدرش داشت بسیار صبورانه بر خورد کرد.

به زنجان رسیدیم و دیدیم که پدر ایشان را آماده تشییع و دفن کرده‌اند. عبد الله گفت : لحظه‌ای صبر کنید تا من نماز بخوانم و بعد مراسم را انجام دهید.

آنها نیز چنین کردند به هر حال تا شب هفت پدر عبد الله در زنجان ماندیم . آنگاه من آماده بازگشت به جبهه شدم که دیدم ایشان نیز آماده شده است .

هر چه دوستان و آشنایان اصرار کردند که فعلا در زنجان بمان، زیرا روحیه مادرت چندان مناسب نیست، در پاسخ گفت : طبق فرمان امام در جبهه بیشتر از خانه به من احتیاج دارند و ما به اتفاق به جبهه بازگشتیم .

شهید عبد الله بسطامیان از بی وفایی و عهد شکنی متنفر بود اگر به کسی وعده‌ای می‌داد، حتما به آن عمل می‌کرد. بسیار مذهبی و علاقمند به امور دینی بود و علاوه بر انجام فرایض، در امور مستحبی نیز سعی وافر داشت .

یکی از همرزمانش درخاطره‌ای از او چنین نقل کرده است :پس از فتح خرمشهر درگیری‌هایی پیش آمد که عبدالله طی آن‌ها شجاعت زیادی از خود نشان داد و جانفشانی زیادی کرد، حتی چندین شب نخوابید تا مبادا دشمنان دوباره حمله کنند . بالاخره هنگامی که خستگی شدید بر او غلبه کرد به دوستانش گفت: می‌خواهم چند دقیقه‌ای استراحت کنم تا خستگی از تنم بیرون رود.

سپس سرش را روی چیز نرمی‌ گذاشت و خوابید صبح که از خواب بیدار شد دید سرش را روی شکم عراقی گذاشته است و آن عراقی از ترس اینکه مبادا تکان بخورد و کشته شود تا صبح بی حرکت ماند در حالی که می‌توانست با اسلحه‌ای که در کنار عبد الله بود او را بکشد و فرار کند اما به خاطر ترسی که بر او حاکم شده بود نتوانست چنین کاری را انجام دهد. عبد الله بعد از اینکه از خواب بیدار شد عراقی را اسیر کرد و با خود به پشت جبهه برد .

شهید عبد الله بسطامیان سر انجام در ۲۴ خرداد ۱۳۶۴ در منطقه‌ای بین دزفول و اندیمشک به شهادت رسید . یکی از همرزمانش در مورد نحوه شهادت وی گفته است:عبد الله بسطامیان پیش از شروع عملیات به نزدم آمد و انگشترش را به من داد و گفت : این انگشتر از فردا به دردم نمی‌خورد.

به من توصیه کرد که به بچه‌ها بگویید پیشانی بندها را به پیشانی ببندند . وقتی پرسیدم که چرا چنین رفتاری می‌کنید؟ گفت : فردا صدام به دزفول موشک خواهد زد و من از خداوند خواسته‌ام آن موشک به ما اصابت کند زیرا مردم غیر نظامی که تقصیری ندارند.

 ۲۴ خرداد ۱۳۶۴ بود که به طرف دزفول حرکت کردند گروهی با قایق رفتند و گروهی از راه خشکی و با ماشین حرکت کردند و عبدالله از همه جلو تر بود و با عجله حرکت می‌کرد به نحوی که به او گفتند: تو جلو تر از ما قرار گرفته‌ای و این خطرناک است .

 

 

 

 

 

 

انتهای خبر/

فرم ارسال نظر