ابوترابی به داد اسرای ایرانی رسید/ یک روز کامل زیر آفتاب داغ موصل منتظر آزادیام بودم
علی رفیع زاده از آزادگان زنجانی است که یک صد ماه در اسارت بوده است و عکس لحظه اسارتش را دارد.
به گزارش موج رسا; امروز روز 26 مرداد،سالروز ورود آزادگان به میهن اسلامی است،شماره چند نفر از آزادگان زنجانی در دستم است،اسم یکی از آزادگان برایم بسیار آشناست، یادم میآید که سال گذشته کسالت داشت و نتوانست با ما به گفتوگو بنشیند، شماره را میگیریم و منتظر میمانم، پاسخ دهد، صدای خسته اما با صلابتی میگوید بله، سلام آقای رفیعزاده از پایگاه خبری موج رسا، تماس میگیرم خدمتتون، وقت مصاحبه میخواستم، میگوید دخترم کسالت دارم اما اخبار شما را پیگیری میکنم، فرصت را غنیمت شمرده و اصرار میکنم،بالاخره راضی میشود و ساعت قرار را میگذارم.
ساعت تقریبا 11 و نیم است که زنگ خانهاشان را میفشارم، همسر و پسر این آزاده نیز به استقبال آمدهاند، آقای رفیعزاده دارد قند خون خود را اندازه میگیرد، پس از سلام و علیک با اهل خانه، خیلی گرم و صمیمی مقابل من مینشیند، تشکر میکنم از اینکه وقتش را در اختیار ما قرار داده است.
با چهرهای بشاش و لبخند به لب شروع میکند، علی رفیعزاده هستم،متولد 1343 که اواخر سال 60 به جبهه اعزام شدم و 12 اردیبهشت ماه در عملیات بیتالمقدس در آزاد سازی خرمشهر به همراه تعدادی از رزمندگان اسلام اسیر شدم.
وی ادامه میدهد:شاید در افکار عمومی مسئله اسارت حل نشده باشد، مثل اینکه بگویند فلانی کسی نبود که اسیر شود، اما من نمیپذیریم برای اینکه اسارت هم قسمت و تقدیری است که دست خود انسان نیست.
این آزاده میگوید: عکس لحظه اسارت را دارم،وقتی ما اسیر شدیم،تبلیغاتچیهای بعثی عکس و فیلم میگرفتند،هنوز تجهیزات در سنگرها بود که در حمله نیروهای ایرانی این اسناد به دست نیروهای ایرانی میافتد و عکسها را ظاهر کرده و نگهداری میکنند و پس از آزادی،به خودمان تحویل دادند.
رفیعزاده میافزود: در زمان اسارت به شدت مجروح و چند روزی در بیمارستان بصره بستری بودم،پس از اینکه توانستم راه بروم به استخبارات برده و بازجویی کرده و به اردوگاه روانه کردند.
وی میگوید: صلیب سرخ در همان روزهای اول آمد و به عنوان اسیر ثبتنام شده و پس از یکصد ماه اسارت به کشور بازگشتم.
این آزاده زنجانی بیان داشت: اگر چه اسارت حلقهای از فرهنگ جهاد و شهادت است اما رزمندگان آشنایی با قوانین و مقررات اسارت نداشتند، خیلی از رزمندگان به شهادت بیشتر از اسارت فکر میکردند.به تکالیف شرعی خود در زمان اسارت مطلع نبودیم و این امر موجب شده بود تا مشکلات عدیدهای برای ما به وجود آید. ما نمیدانستیم مقابله و مقاومت ما در برابر خواستههای دشمن به چه شکلی و تا چه حدی باید باشد، ما روش استفاده از تقیه را در این دوران نمیدانستیم.
رفیعزاده میگوید: در همان زمان ابر فیاضی به نام ابوترابی - نماینده امام خمینی (ره) در ارتش و از دوستان نزدیک شهید چمران- برای نجات اسرای ایرانی به میدان آمد و اسرا با تکالیف خود آشنا شدند،خداوند مرحوم ابوترابی را برای نجات اسرا فرستاد تا با آشنایی به تکالیف خود بتوانند در مقابل دشمن حرکت صحیح را انجام دهند، وی به ما یاد داد که چگونه در اسارت به دو تکلیف حفظ روحیه و جان و عمل کنیم،وی میگفت تکلیف شرعی ما در اسارت حفظ جان و ایمان و اعتقاد است. از نظر تقوا نیز حضرت امام به ایشان لقب معلم اخلاق داده بودند.
رفیعزاده ادامه میدهد: برای تربیت انسانها خداوند راههای بسیاری را در نظر گرفته است که انسان نیز ذاتا تربیتپذیری را دوست دارند، خداوند ما را دوست داشت و برای تربیت ما هم نسخه اسارت را پیچید.
او معتقد است،اگر 8 سال دوران دفاع مقدس را بدون مرخصی طی میکردم آنقدر چشمم باز نمیشد که با اسارت این اتفاق افتد و حقایق را درک کردم، اگر یک بار دیگر روزگار به عقب برگردد دوباره این مسیر را انتخاب میکنم اگر چه به شهادت که اوج و کمال است، نمیرسد، اما مسیر و انتخاب درست است.
این آزاده زنجانی که در سن 18 سالگی اسیر شد، میافزاید:در لحظه اسارت یک چشمم آسیب دیده بود و چشم دیگرم هم نیمه باز بود و قادر به بلند شدن نبودم، در همان لحظه یک نفر بالای سرم بود و فقط با یک چشم میتوانستم ببینم.دو شبانهروز بیهوش بودم و پس از آن نیز شوک بسیار سنگینی را طی میکردم در واقع قوای عواطف،دیدن و شنیدنم قفل شده بود،وقتی چشمم را میبستم در درگیریهای قبل از اسارت بودم، پس از این سه روز تصمیم گرفتم با توکل به خداوند متعال،مسیر را ادامه دهم، هیچوقت چنین تصمیم شیرینی را نمیتوانستم بگیرم، من تمام ناراحتیها،اضطراب و پریشانی را بر عهده خداوند متعال گذاشتم و خودم خلاص شدم و گفتم "هرچه پیش آید، خوش آید" که راضی هم بودم.
رفیعزاده با مرور خاطرات دوران اسارت خود،میگوید: یک روز صبح ساعت 10 که صبحانه میدادند گروههای 10 نفره داشتیم که هر روز یک نفر مسئول غذا بود و آنروز من مسئولیت داشتم،از بس عرصه تنگ بود و اسرا اهل دل، این فرصت را مغتنم برای ایثار دانسته و از آن استفاده میکردند،یکباره بلندگوها را روشن کردند،این بلندگوها در فاصله بسیار بالایی قرار داشت، تا اسرا نتوانند حذف کنند چرا که از طریق بلندگوها اسرا را اذیت میکردند، در بلندگو گفته شد که مردم عراق خبرهای خوشی ساعت 11 با شما داریم، همه منتظر این خبر بودند بالاخره ساعت 11 شد و گوینده اطلاعیهای را خواند که صدام به تبادل اسرا رضایت داده بود. با شنیدن این خبر در مقابل توکل شیرین به خداوند حسرت تلخی به من عارض شد که چرا از فرصت اسارت برای خودسازی بیشتر استفاده نکردم.
او میگوید: بر اساس این اطلاعیه قرار بود اولین گروه اسرا جمعه آزاد شوند، من داخل دومین گروه بودم، هر گروه هم هزار نفری بود، اسرا در روز منتهی به آزادی دعای کمیل خواندند – از بس این دعا را خوانده بودیم همه حفظ بودیم-به نظرم اکثر اسرا آرزو میکردند خداوند متعال از 10 سال اسارت فقط 10 دقیقهاش را قبول کند.
رفیعزاده توضیح میدهد: قسمت من در زندگی اینگونه است که خداوند هر چه به من بدهد به آسانی و راحتی نمیدهد،این موضوع در آزادیم مشهود بود چرا که اولین گروه هزار نفری آزاد شدند بقیه اسرا را در آفتاب موصل رها کردند،تا غروب نشستیم، بعد از آن با باقی مانده گروه دوم قرار بود هزار نفر بشیم، "پس از 8 سال تازه داشتم مسافت 100 متر جلوتر را میدیدم، طوری عجیب بود که کوهها را ابر میدیدم، نصف آفتاب در دشت موصل غروب کرده بود و نصفش هنوز وجود داشت، اتوبوسها ایستاده بودند"جنگ اول خلیج فارس آغاز میشد و هر لحظه احتمال داشت آزاد سازیها متوقف شود"،ماموران صلیب سرخ در تکاپو بودند و لیستها را چک میکردند،هفت نفر برای اعزام گروه دوم کم بود اما بعثیها10 نفر آورده بودند، دو نفر دیگر هم پیش من بودند گفتم بدبخت شدید، گفتند: چرا؟ گفتم الان این سه نفر اضافی من و شماها هستیم، در همان لحظه مامور گفت این سه نفر را با گروه بعدی بفرستید،موقع برگشت افسر عراقی به من گفت ناراحت نباش، گفتم ناراحت نیستم چرا که معتقدم دنیا زندان مومن است،گفت: تو بشر نیستی؟ احساس نداری؟،به اردوگاه رسیدیم و نگهبان گفت هر آسایشگاهی دوست داری بفرستم،گفتم هر کجا که باشد فرقی نمیکند؛آن شب خلوتی با خداوند متعال داشتم و این آغاز دوباره زندگی من بود.
گفتنی است، 26 مرداد سالروز بازگشت آزادگان به میهن اسلامی است.//ن
ملکنار نجفی
انتهای خبر/