logo
امروز : شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳ ساعت ۱:۱۴
[ شناسه خبر : ۱۴۷۶۶ ] [ مدت زمان تقریبی برای مطالعه : 15 دقیقه ]

عکاسی که سیلی به‌گوش مامور شهربانی زد

عکاسی-که-سیلی-به‌گوش-مامور-شهربانی-زد

عکاس امام خمینی(ره) گفت: زمانی که حضرت امام دوربین برای من خریداری کردند آن را به گردن من انداختند و فرمودند: سلاح تبلیغات برنده‌تر از سلاح جنگ است.

به گزارش موج رسا;تاریخ معاصر انقلاب اسلامی و دفاع مقدس گنجینه‌ای است که آنچنان که شایسته است به آن پرداخته نشده و آنچه در آن دوران های طلایی بر کشور و مردم ما گذشته است هنوز به شکل منسجم و کاملی گردآوری نشده تا در قالب های فرهنگی مختلف به مخاطب اصلی آن که نسل های جدید انقلاب است برسد. هرازگاهی که کتاب خاطراتی از آن دوران تدوین و منتشر می‌شود چنان مورد استقبال عموم قرار می‌گیرد که نشان می‌دهد جامعه تشنه شنیدن وقایع آن روزهای تکرار نشدنی است و حق مطلب هنوز ادا نشده است.

«حسین ایوبی صانع» یکی از جوانان ارزشی دوران مبارزات انقلاب اسلامی است که در حلقه نزدیکان امام خمینی (ره) و بیت ایشان راه یافته و  به واسطه علاقه شدیدی که به عکاسی داشته عکس‌های زیادی از انقلاب اسلامی و زندگی امام خمینی(ره) گرفته است که امروز گنجینه‌های فرهنگی تاریخ انقلاب محسوب می‌شوند.  ایوبی گفتنی های فراوانی از دوران انقلاب و زندگی شخصی امام خمینی دارد. به بهانه آغاز چهل و دومین بهار انقلاب به سراغ این جوان پرشور سال‌های انقلاب و پیر با تجربه امروز عرصه رسانه رفتیم تا دقایقی را با او به گفت‌و‌گو بنشینیم.

فارس: در ابتدا کمی از خودتان برایمان بگوئید.

ایوبی: من حسین ایوبی صانع هستم. در اول فروردین سال ۱۳۲۷ در شهر مشهد متولد شدم و اکنون 71 سال دارم. دارای چهار فرزند؛ سه دختر و یک پسر هستم که هر چهار فرزندم دارای تحصیلات عالیه هستند. من مدرک ششم ابتدایی قدیم را دارم و تا پایه هفتم هم ادامه تحصیل دادم اما ترک تحصیل کردم. افتخار اخذ دیپلم افتخار از سوی بنیاد شهید به حکم حضرت امام خمینی (ره) را دارم.

 

فارس: چه شد که به عکاسی علاقه‌مند شدید و شروع کار شما با دوربین به چند سالگی بر می‌گردد؟

ایوبی: از زمانی که در کلاس پنجم درس می خواندم به هنر عکاسی علاقه زیادی پیدا کردم و زمانی که برای گرفتن عکس به یک عکاسی مراجعه می کردیم با صاحب آن عکاسی دوست شدم. این ارتباط و اشتیاق موجب شد پس از چند سال با راهنمایی او اولین دوربین خودم را که «رولفلکس» نام داشت بخرم و از روی اشتیاق و ذوق دائم از طبیعت و اطرافیان عکس‌برداری می‌کردم.

در طی سال های نوجوانی و جوانی هم دوربین عکاسی رفیق همیشگی من بود. همیشه دوربینم را با اینکه بزرگ و سنگین بود با خود همراه داشتم. در دوره جوانی قبل از انقلاب عکاسی ورزشی هم کردم و عکاس ورزشی کیهان شدم.

فارس: چه شد که با مبارزات انقلابی و موتلفه آشنا شدید؟

ایوبی: من  هفتم ابتدایی را به اتمام رساندم و پس از آن ترک تحصیل کردم و به کار فروش قماش در میدان بهداری راه آهن مشغول شدم و سپس در بازار عباس آباد کنار شوهر خاله ام ( اکبر قندچی برادر شهید احمد قندچی ) مشغول کار شدم.

من توسط آقای قندچی شوهر خاله ام که مخالف رژیم شاه بود با مبارزات انقلابی و فعالیت در این زمینه آشنا شدم. از سال 1341 هیأت‌های مذهبی فعالیت جدی داشتند. در ادامه فعالیت بچه‌های مذهبی بازار هیأت‌های موتلفه شکل گرفت و بچه‌های مسلمانی بودند که کار مبارزه با شاه و حمایت از امام را شکل می دادند.

بازاریانی مانند آقای احمد غدیریان، شهید لاجوردی، مرحوم اسدالله عسگر اولادی، امانی، مهدی عراقی، ناصرخان حداد عادل (پدر آقای حداد عادل) و قندچی افرادی بودند که کمک‌ها به خانواده‌های زندانیان سیاسی را از طرف نیروهای مسلمان بازار توزیع می‌کردند. و در واقع از اعضای فعال موتلفه بودند و نقش زیادی در مبارزات و پیروزی انقلاب داشتند.

در 15 خرداد سال 1342 من به دلیل شغلی که داشتم در حمام چال بازار عباس آباد برای آقای قندچی، جواهریان که حمام بازار را خریدند، کار می‌کردم و مدیریت این حمام  برعهده من بود. زمانی که بازار  شلوغ می‌شد ما هم شلوغ کن بازار بودیم! یک بار به خاطر دارم آقای عسگر اولادی با شوخی به من گفت: «من و تو خوب بلدیم شلوغ کنیم». 

عکس | شهید عراقی و اعضای موتلفه اسلامی

علی رغم سن کم، درک خوبی از شرایط داشتم. من اعضای هیأت مؤتلفه را می‌شناختم و چون شیطنت می کردم آن ها نیز به من علاقه داشتند. هر زمان بزرگان ما را دستگیر می کردند حرکت می خوابید و وقتی آزاد می شدند باز مبارزات به شکل جدی شروع می شد.

زمانی که قماش فروش بودیم پیام های امام خمینی (ره) را در قالب های بسته بندی شده به مکان های از پیش تعیین شده مانند مساجد و به دست علما می رساندیم و تلاش می کردیم گرفتار نشویم تا اینکه درگیری 15 خرداد 42 اتفاق افتاد و امام خمینی (ره) تبعید شدند و در همان زمان ما را هم به منطقه حرم عبدالعظیم حسنی تبعید کردند اما من هیچ وقت به خاطر جابجایی بسته ها گیر نیفتادم.

هر محله تهران  یک بزرگتر داشت

هر جای تهران یک بزرگتر داشت. در منطقه ما «طیب حاج رضایی» بود و من در هیات «طیب رفت و آمد داشتم. طیب انسان خوبی بود؛ دسته عزاداری حسینی طیب حاج رضایی در 15 خرداد 42 از مولوی شروع و به خیابان بازار رسید و نرسیده به مسجد شاه  آن زمان، شلیک گلوله، توپ و تانک شروع شد؛ حسابی هم زدند! حتی با چوب، مشت، لگد و با تفنگ به مردم هجوم آوردند. در همین روز نیز من بر اثر اصابت قسمت انتهایی تفنگ زخمی سطحی برداشتم. زد و خورد بود. 

فارس: چند بار در طول مبارزات زخمی شدید؟

ایوبی: حدودا 15 ساله بودم که در میدان ارگ با کماندوها درگیر شدیم و تیر خوردم و در بیمارستان بستری شدم. مجددا در تاریخ دهم دی ماه 46 به جرم مزاحمت و اهانت به مامورین شهربانی آن زمان دستگیر و بازداشت و در زمانی کمتر از یک ماه آزاد شدم.

 

سال 57 هم که انقلاب شد در تاریخ 21 بهمن ماه ساعت 14:45 دقیقه سر چهارده متری لشگر تیر خوردم؛ در واقع برای دل خودم خوردم زیرا می خواستم به مجروحان و زخمی ها کمک کنم که هدف رگبار ساواک قرار گرفتم. 

داستان از این قرار بود که خانه  پدر همسر من در مجیدیه  قرار داشت و مشرف به پادگان گارد شاهنشاهی معروف به جاویدان بود. مسیر کوچه پدر همسرم به پادگان گارد جاویدان منتهی می‌شد. بچه‌های انقلابی که مسلح بودند برای اینکه مقابله کنند با گارد جاویدان آتش ایجاد می‌کردند و از خیابان رد می‌شدند. چند نفری که در راه عبور از خط آتش بودند در کوچه توکل  روبروی نانوایی چهار راه لشکر، لاستیک آتش زدند که عبور کنند که چهار نفر در زمان رفت و آمد زخمی شدند.

 

من برای کمک به این جوان‌های انقلابی رفتم و دو نفر را با طناب بسته و از مهلکه گلوله رد کردم، ولی برای اینکه سومین نفر را عبور دهم به یکباره از طرف گارد جاویدان رگبار شدیدی شروع شد و به دستم تیر اصابت کرد و سرم هم بر اثر اصابت گلوله خراش برداشت. این فردی که در حال انتقال بود بر روی من افتاد؛ بلند شدم که این فرد را جابه‌جا کنم. با رگبار مجدد از سمت پادگان  5 گلوله به بدن من اصابت کرد. همسایه‌ها من را به بیمارستان بوعلی رساندند و تا صبح 22 بهمن سال 57 نیز در بیمارستان بودم. پزشکان گفتند که باید دستت را  قطع کنیم  ولی بعد از عمل‌ جراحی گفتند خوشبختانه نیازی به این کار نیست و به خاطر همین جراحات از سوی امام مفتخر به کسب درجه جانبازی ( 45 درصد ) شدم.

فارس: در دوران مبارزات بازداشت هم شدید؟  

ایوبی: بله. یک بار که کاملا بی‌خود و بی‌جهت بازداشت شدم چون در خیابان با صدای بلند داد می‌زدم : زنده‌باد خودم! (خنده)  سال 1346 با آقای قندچی در خیابان قزوین گاراژ داود خان و نوبهار کار می‌کردم. شاه به دعوت اتحادیه کامیونداران برای سخنرانی در خیابان قزوین آمد. شاسی و تیرهای آهنی بلند بر روی بشکه‌ها قرار دادند  تا کسی از آن محدوده جلوتر نرود. شاسی کامیون‌ها که در آنجا استقرار داشت من بر روی این مکان ایستاده بودم و آنجا بلند فریاد می‌زدم زنده باد خودم!

مامورین ساواک و شهربانی مرا بازداشت کردند و به جرم اینکه گفتی مرگ بر شاه! مرا بردند ولی این جمله را من نگفتم. به کلانتری هفت چنار منتقل شدم.

تو گوش افسر شهربانی زدم

بعد از اینکه مرا به کلانتری بردند. دیدم درب‌های این کلانتری در حال رنگ آمیزی بود که یک افسری در دروازه ایستاده بود و تا مرا دید فریاد زد: پدر سوخته مرگ بر شاه میگی؟ من گفتم من این را نگفتم و فقط فریاد زدم: زنده باد خودم. چون پول داخل جیبم  بود؛ گفتند که تو در حال توزیع  پول بر ضد شاه بودی و بی خودی یک پرونده برای من درست کردند. 

زمانی که حضرت امام دوربین برای من خریداری کردند آن را به گردن من انداختند و فرمودند: سلاح تبلیغات برنده تر از سلاح جنگ است.

 

این افسر شهربانی چند تا سیلی به صورت من زد و من با نگاهی خشمگین به او گفتم: اگر یک بار دیگر بزنی من هم می زنم افسر شهربانی گفت: چه‌طور میزنی؟ و یک سیلی دیگر به من زد. من هم  بلافاصله یک سیلی تو گوشش زدم و از شدت ضربه به درب رنگ شده برخورد کرد و لباسش رنگی شد. به مامورین برخورد و تا می‌توانستند آن روز کتکم زدند.

بعد من را به اطلاعات شهربانی منتقل کردند و بعد از مدتی بازجویی و کتک خوردن دوباره به شهربانی کل کشور انتقالم دادند آنجا هم کتک خوردن ها و بازجویی های خودش را داشت. همین پول‌های در جیبم برای ما داستان شد! من می‌گفتم این پول‌ها برای من نیست؛ من تسهیل‌دار هستم اما دنبال بهانه بودند.

فارس: ساواک چطور؟ به ساواک هم کارتان کشیده شد؟

ایوبی: یک بار هم کارم به ساواک افتاد. پرونده شماره 833 در کمیته مشترک برای من بود ولی در کمیته مشترک فقط 10 روز بودم. چند بار سیلی زدند و شکنجه زیادی نشدم. بعد از 10 روز با چشمان بسته من را در درب خانه پیاده کردند و گفتند: آزاد هستم.

فارس: از آشنایی تان با امام بگوئید.

ایوبی: من از از سال 1341 با شخصیت امام‌خمینی(ره) آشنا شدم و در آن سخنرانی هم که منجر به تبعید ایشان شد من در آن حضور داشتم. در مدت تبعید امام هم که اعلامیه های امام را دنبال و پخش می‌کردیم.

خیلی از هنرپیشه‌های زمان شاه رباخوار بودند

بعد از انقلاب من در کمیته امداد امام خمینی(ره) مستقر شدم. هم عکس می‌گرفتم و هم به موضوعات رباخواران رسیدگی می‌کردیم و شکایت‌ها درباره این افراد مورد رسیدگی قرار می‌گرفت. جالب است خیلی از رباخواران هنرپیشه قبل از انقلاب بودند.

 یک بار که کاملا بی‌خود و بی‌جهت بازداشت شدم چون در خیابان با صدای بلند داد می‌زدم : زنده‌باد خودم!

 

در مورد ورود من به بیت حضرت امام، آن زمان من 31 سال داشتم اما از سنین نوجوانی به همراه آقای عراقی (شهید عراقی) به منزل امام رفت و آمد داشتیم و اهالی منزل مرا به خوبی می‌شناختند و به من احترام می گذاشتند.ورود به منزل ایشان کار ساده ای نبود اما هیأت موتلفه و شهید عراقی افراد مورد اعتماد انقلاب بودند. آقای قندچی که همیشه با شهید عراقی در ارتباط بود، به نوعی معرف من شد.

 

من زن و بچه نداشتم و کلا در خدمت امام بودم. اینکه بگوییم عکاس امام، زیاد مناسب نیست. از طریق دفتر امام خمینی(ره) نیز آن زمان اعلام شد که دفتر هیچ عکاسی ندارد. من در منزل امام به امورات رسیدگی می‌کردم، نظافت می‌کردم، از مهمان ها پذیرایی می‌کردم و عکاسی هم می‌کردم. البته من یک نفر نبودم. آقای فتحی که اهل قم بود نیز عکاسی و در کارها کمک می کرد. کمک در کارهای منزل امام برای من افتخار بود. البته اسم رمزی  هم بود به اسم «طالب» که مسؤول تمام عکاس های امام (ره) و سران سه قوه بود.

امام محور وحدت همه گروه ها بود

کسی نمی تواند از شخصیت امام بگوید و زبان قاصر است. امام فقط امام بود. هیچ وقت نباید امام را با کسی مقایسه کرد؛ شخصیت بی نظیری بودند که اگر این چنین نبود نمی توانستند رهبری یک جامعه را بر عهده گیرند. شما از اتفاقات اوایل انقلاب خبر ندارید و نمی دانید چه تعداد خطوط مختلف وجود داشت و چقدر اختلاف دیدگاه وجود داشت اما  بسیاری از آن ها برای به رهبری رساندن امام تبدیل به یک خط واحد شده بودند. این یک معجزه الهی بود ک یک نفر مورد تأیید همه مردم قرار گیرد و همه با محوریت ایشان ادامه راه دهند.

 

امام دستور داد برای من دوربین تهیه کنند

بهار سال 58 در قم و در منزل آقای اشراقی ساکن شدیم و تیم حفاظتی نیز در خانه‌های مجاور این منزل بودند.دوربین من در آن زمان گم شد و چند وقتی بود عکاسی نمی‌کردم. یکبار حضرت امام از من پرسیدند چرا عکس نمی گیری؟ من دلیل را بیان کردم و ایشان دستور دادند برای من دوربینی تهیه کنند و به من تحویل دهند. احمد غدیریان که بعدها شهید شد دوربین جدیدی برای من خریداری کرد؛ من گفتم که خودم توان پرداخت پول دوربین را دارم ولی گفتند تبرک امام است باید قبول کنی. آن دوربین را نگه داشته ام تا زمانی که باغ موزه دفاع مقدس در استان البرز افتتاح شود از من در آن جا به یادگار بماند.

 

همه وسایل عکاسی و میلیون ها فیلم ۳۶ تایی و ۱۲۰ تایی از ابتدای عکاسی و زمان انقلاب تاکنون را به ستاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس هدیه کردم. حتی لوازم عکاسی آکبند و مصرف شده را نیز به این نهاد تحویل داده ام.

فارس: بهترین عکسی که از امام‌خمینی (ره) گرفتید کدام عکس است؟

ایوبی:  نقاشی فرزندم را به امام نشان دادم و از ایشان عکس گرفتم که بهترین عکس من از دوران حضور نزد امام‌خمینی(ره) بود. عکسی که حزب جمهوری اسلامی دارد که امام خمینی(ره) لبخند به چهره دارد برای من است اما به دلیل اینکه فیلم آن را فروختم برای دیگران محسوب می‌شود و عکس هایی نیز از امام  دارم که هیچ جا پخش نشده است.

 

فارس: زیباترین خاطره تان از حضرت امام (ره) کدام خاطره است؟

ایوبی: هر وقت امام را می‌دیدم برای من تازگی داشت. بهترین خاطره‌ام این است که امام خمینی(ره) برای درمان سال 59 در بیمارستان قلب حضور داشتند. اولین غذایی که بعد از بیماری، امام خواستند میل کنند را همسر امام(ره) تهیه کردند. در این بین گفتند چه‌کسی  غذا را برای امام ببرد؛ نگاهی کردم و گفتم 15 روز است که امام را ندیدم و من غذا را می‌برم. غذا را به امام (ره) دادم و ایشان دستی بر سر من کشیدند ومن را مورد محبت قرار دادند و آن لحظه حال و هوای من عوض شد که خاطره بسیار زیبایی از امام خمینی(ره) برای من است.

 

فارس: آیا در جبهه هم حضور داشتید؟ 

ایوبی: من فقط با هدف ثبت تصاویر جنگ به جبهه ها می‌رفتم. زمانی که حضرت امام دوربین برای من خریداری کردند آن را به گردن من انداختند و فرمودند: سلاح تبلیغات برنده تر از سلاح جنگ است.

قلمی که امروز در دستان شماست اسلحه ای است که به وسیله آن می توانید به جنگ با دشمن بروید. سال ها پیش رهبر معظم انقلاب به شبیخون فرهنگی اشاره کردند اما در آن زمان کسی متوجه این مسئله نبود و امروز معنای این واژه برای ما مشخص شده است.

 

در دوران جنگ ترکش های زیادی به بدن من اصابت کرد اما جایی آن ها را حساب نمی کنم زیرا در مقابل فداکاری های رزمندگان، ارزش شمردن و بیان کردن ندارند.

فارس: از روز رحلت امام هم عکسی دارید؟ 
ایوبی در حالیکه اشک پهنای صورتش را پر می کند سر را به بالا می برد و می گوید: من طاقت نداشتم از آن روزها تصویری را ثبت کنم زیرا در آن تاریخ آرام جانم می رفت.

فارس: به جوانان امروز که قصد دارند حرفه عکاسی را انتخاب کنند، چه توصیه ای دارید؟ 

ایوبی: به نظر من عکاسی شغل نیست، عشق است. عکاسی از مردم، طبیعت، اجتماع و سیاست عشق می خواهد. این حرفه در عین زیبا بودن، بسیار حساس است و ممکن است از روی جهالت عکسی گرفته شود و به دست دشمن برسد و مورد سواستفاده قرار گیرد. وای به حال عکاسی که برای دشمن عکس می فرستد زیرا این عکاس جاسوس عینی است.  این را هم بگویم که اگر کسی به فکر پول بود عکاسی نکند.

فارس: برای شما آرزوی طول عمر و سلامتی داریم.

ایوبی: من هم برای شما در سنگر رسانه آرزوی موفقیت و عاقبت به خیری دارم./فارس

انتهای خبر/

فرم ارسال نظر