logo
امروز : شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت ۲۰:۳۰
[ شناسه خبر : ۱۲۷۷۶ ] [ مدت زمان تقریبی برای مطالعه : 10 دقیقه ]
به مناسبت هفته دفاع مقدس انجام شد؛

ناگفته‌های فرمانده از دوران دفاع مقدس/ فرهنگ دوران دفاع مقدس را کمتر انتقال داده‌ایم

ناگفته‌های-فرمانده-از-دوران-دفاع-مقدس-فرهنگ-دوران-دفاع-مقدس-را-کمتر-انتقال-داده‌ایم

منصور افشاری‌راد از فرماندهان دوران دفاع مقدس استان زنجان است که ناگفته‌هایی از این دوران را ارائه می‌کند.

به گزارش موج رسا; هشت سال دفاع مقدس از حوادث مهم و عبرت‌آموز تاریخ معاصر ماست که پیرامون آن کتاب‌ها نوشته،پژوهش‌ها و مقاله‎های متعدد و خاطرات زیادی چاپ و بازگو کرده‌اند.

اما هنوز صفحات بسیاری از این گنج بی‌پایان سفید باقی مانده است که نیازمند گفتن و نوشتن است آن هم کار کسانی است که از نزدیک دستی بر آتش جنگ تحمیلی داشتند و گرمی آتش گلوله و ترکش را در جان و تن خود لمس کردند.

اکنون این پهلوانان زبان به گفتن گشوده‌اند و به دنبال انسان‌های تشنه حقیقت می‎گردند تا خونی تازه به رگهای جامعه تزریق کنند.

منصور افشاری‎راد سرهنگ بازنشسته سپاه استان زنجان از پیشکسوتان امروز دوران دفاع مقدس است که خاطرات او از سه عملیات بزرگ در کتاب "نگران نباش فرمانده" به رشته تحریر در آمده است.

 

*اطاعت از ولی‌فقیه ویژگی بارز رزمندگان بود

او می‎گوید: اطاعت از ولی‌فقیه و رهبر ویژگی بارز رزمندگان بود، در والفجر 8 شدیدا گیر کرده بودیم و حتی فرمانده هم شک داشت کدام کار درست است، همه چیز قفل شده بود،در آن شرایط حاج محسن به امام زنگ می‎زند و موضوع را توضیح می‌‎دهد، امام می‌گوید:" سلام مرا به رزمندگان برسانید و بگویید شما پیروزید" این یک جمله امام موجب شد تا این عملیات با موفقیت به پایان برسد،در دوران دفاع مقدس این روحیه در مقابل تجهیزات غنی دشمن موجب پیروزی ما شد.

این فرمانده ادامه می‌دهد: در جمله دیگری امام فرمودند:" ما در جنگ ابهت دو ابرقدرت شرق و غرب را شکستیم" امروز نگاه کنید که دشمنان نظام اسلامی چگونه در خلیج فارس گیر کرده‌اند و کاری از دستشان برنمی‌آید.

اگر آنزمان رزمندگان اسلام با روحیه ایمان دشمن را شکست دادند امروز تجهیزات دفاعی به آن روحیه اضافه شده است و دشمن هم می‌داند مقابله با نظام اسلامی کار دشواری است.

 

*جوانان اهداف انقلاب را بخوانند

افشاری‌راد توصیه‌ای هم به جوانان دارد و می‌گوید: باید جوانان اهداف انقلاب را بخوانند و آن را در جامعه زنده کنند، انتقال اخلاق و رفتار شهدا به نسل‌های جدید و آینده ضروری است،نسل به نسل باید با انقلاب آشنا کرد.

این فرمانده بازنشسته ادامه می‌دهد: در دوران دفاع مقدس از هر قشری معلم، دکتر، دانش آموز و کارگر برای یک هدف در کنار هم بودند و برای یک هدف مشترک آنهم حفظ نظام اسلامی داوطلبانه به جبهه می‌آمدند و هر نوع ایثارگری که نیاز بود با عمل خود نشان می‌دادند این روحیه بود که دوران دفاع مقدس را گذراندیم و پیروز شدیم.

افشاری‌راد معتقد است: بعد از دوران دفاع مقدس این فرهنگ را کمتر انتقال داده‌ایم ما در آن دوران شهدا را از رفتار و چهره آنها می‌شناختیم و 95 درصد تشخیص ها درست از آب در می‌آمد.

وی در خصوص نقش رزمندگان در عملیات والفجر 8 می‌گوید: شهید حاج احمد کاظمی در این عملیات فرمانده لشکر و من فرمانده گردان بودم،عبور از اروند با آن شرایط خیلی دشوار بود، رزمندگان زنجانی در لشکر عاشورا و نجف در این عملیات خود را نشان دادند و غواصان دریا دل شدند.

"در یک نقطه‌ای قرار گرفتیم که خیلی تحت فشار بودیم حاج احمد می‌گفت پیشروی کنید که گفتم راه را آب بسته‌اند،در حالی که دشمن با همه تجهیزات به سمت ما می‌آمد و ما حتی آتش سنگین و توپخانه نداشتیم.چاره این بود که چند نیروی آرپی‌جی‌زن را بیاوریم به دو نفر از رزمندگان -عزیز محمدی و حسین محمدی – که با روحیه و فرمانده دسته بودند، گفتم باید جلوی این تانک‌ها را شما بگیرید."

"تقریبا دشمن به 100 متری ما رسیده بود و اطراف تانک‌ها نیز نیروهای پیاده حرکت می‌کردند اما رزمندگان اسلام هیچ باکی نداشتند و پیشروی می‌کردند،تقریبا به خاکریز ما رسیده بودند که سه تانک آنها را منهدم کردیم این امر موجب شد تا دشمن به تلاطم بیفتد و پا به فرار بگذارد، نیروها دنبال آنها رفتند و چندین تانک را نیز منهدم کردند".

وی با اشاره به خاطره خود از یکی از شهدای این دوران می‌گوید:جواد جوانی شوخ‌ طبع بود و هنگام صحبت‌ کردن با من، از عنوان ژنرال استفاده می‌کرد، تیربارش را به زمین گذاشت. آرپی‌جی‌اش را برداشت و در حالی که آن را روی شانه‌اش می‌گذاشت، گفت:«نگران نباش، من حساب همه‌شون رو می‌رسم، اما می‌دونم که امروز شهید می‌شم. تو رو هم حتماً توی اون دنیا شفاعت می‌کنم.»

گفتم: «برو بابا، شهادت به من و تو نیومده. حالا این‌ها رو نذار بیان. این خط بشکنه پدرمون رو درمی‌آرن که هیچ، کارمون به شفاعت هم نمی‌کشه».  تانک‌ها که رسیدند، بچه‌ها یکی از آن‌ها را زدند و افرادی که پشت آن بودند، به پشت تانک‌های دیگر فرار کردند.نیرو‌های پیادۀ ما هنوز پشت خاک‌ریز بودند. در اوج درگیری دیدم آتش تیربار دوشکای یکی از تانک‌ها، بچه‌ها را خیلی اذیت می‌کند. نوک لوله را به‌طرف خاک‌ریز گرفته بود و یک‌ریز شلیک می‌کرد. به یکی از بچه‌ها گفتم:«ببین اون تانک رو می‌تونی بزنی؟ دوشکاش بدجوری کار می‌کنه».او هم یک الله اکبر گفت و تانک را نشانه گرفت.

 

*نسل جوان باید پای مدیریت باشند

وی معتقد است،نسل جوان باید پای مدیریت باشند و مسئولان قانع شوند که از جوانان در مدیریت‌ها استفاده کنند چرا باید یکی وزرا که در چهار دولت معاون وزیر بوده و الان هم وزیر است،کار کند اما به یک جوان موقعیتی داده نشود،دولت‌ها از جوانان در مدیریت‌ها استفاده نمی‌کنند،وزیری که چهار دولت را دیده است دیگر روحیه کار ندارد، ما نیاز به تحول داریم و باید نسل جدید بیشتر به کار گیری شوند.

او می‌گوید: شک نکنید نیروهای انقلابی کشور را حفظ کرده‌اند، باید با توجه به راه و سیره شهدا در این مسیر گام برداریم الان زمان حرکت است،برخی‌ها عمدا می‌خواهند انقلاب را از بین ببرند، باید نیروهای انقلابی در برابر جریان‌ها مقاومت کنند،هر جا نیروی انقلابی داشته‌ایم، مدیریت انقلابی را شاهد بوده‌ایم.

این فرمانده دوران دفاع مقدس با اشاره به نقش انقلاب اسلامی در شکل‌گیری محور مقاومت، ادامه می‌دهد:در چند سال گذشته محور مقاومت قوت گرفته است یکی از دلایل این قوت تجمع بزرگ اربعین است، نیروهای حشد العشبی به برکت انقلاب اسلامی شکل گرفته و انسجام یافته است.

افشاری‎راد افزود: مردم ایران عاشق ائمه اطهار و انقلاب هستند نباید اجازه دهیم این روحیه تحلیل شود.

 

*بازگشت دوباره به جنگ

وی در خاطره‎ای دیگر از دوران دفاع مقدس می‎گوید: بعد از پذیرش قطع‌نامه احساس نمی‌کردیم مشکلی پیش بیاید. گردان را تحویل دادیم و کامل تسویه کردم. در مرخصی بودم و خیالم راحت بود که دیگر هیچ مسئولیتی ندارم. پنج یا شش‌روز بعد یک شب که خانه بودم، تلفن زنگ زد. توی خانۀ پدری، خیابان 16متری نواب، می‌نشستیم. خودمان تلفن نداشتیم و یک خط تلفن داخلی از سپاه کشیده بودند تا در مواقع ضروری تماس بگیرند. ساعت حدود 12شب بود و من خواب بودم. برادر بزرگم جواب داد و گفت: «با تو کار دارند.» گوشی را گرفتم. آقای عباسی (فرمانده تیپ انصارالمهدی) پشت خط بود. تعجب کردم که آقای عباسی این وقت شب با من چه کار دارد. سلام دادم و گفتم: "چه اتفاقی افتاده که الان زنگ زدید؟" گفت: "همین الان باید حرکت کنی و تا صبح خودت رو به کرمانشاه برسونی". 

گفتم: «برای چی؟ من تازه اومدم، تسویه کرده‌ام و هیچ مسئولیتی هم ندارم. شما هم که نیرو دارید، دیگه چه نیازی به من هست؟» 

گفت: «ببین، یکی، دوتا از گردان‌هامون رفتن جنوب. عراقی‌ها و منافقان از فرصت استفاده کرده‌اند و دارند به کرمانشاه می‌آیند. باید بیایی. مقاومت نکن، وضعیت خاص است.»

البته مقاومت نمی‌کردم و کمی هم راضی شده بودم ولی می‌گفتم چرا الان باید حرکت کنم، صبح حرکت می‌کنم.

اصرار کرد: «نه، همین الان باید بیایی. گردان سیدالشهدا مونده اینجا، از بعدازظهر دیروز گفتم آماده بشید. این گردان باید بره و جلوی اون‌ها بایسته. نظر من و بقیۀ نیروها اینه که شما فرمانده گردان باشی. الان هم دشمن نزدیک کرمانشاهه. ما اگه تا فردا جلوی اون‌ها رو نگیریم، وارد کرمانشاه می‌شن. من می‌خوام گردان صبح بره، یعنی باید بره و تو هم باید تا صبح خودت رو اینجا برسونی!» 

به شوخی گفتم: «من تو جنگ شهید نشدم الان می‌خواهید من رو ببرید و شهیدم کنید؟»

گفت: «شوخی نکن. موضوع خیلی جدی‌یه!» 

دیگر تسلیم شدم. دیدم جای بحث نیست و واجب است که بروم. اگرچه نیروی او نبودم، اما نتوانستم درخواستش را رد کنم. گفتم: «الان که وسیله ندارم.»

گفت: «الان یه ماشین دم درتون وایستاده.»

چون پشتیبانی تیپ در شرکت مینوی خرم‌دره بود و سه تا از سالن‌های شرکت را گرفته بودند. انبارشان آنجا بود و خودروهای نو هم داشتند. بلافاصله به آن‌ها گفته بودند که یک ماشین آمبولانس جلوی خانۀ فلانی ببرید. تا تلفن را زمین بگذارم، دیدم چراغ آمبولانس در کوچه روشن شد. آمبولانس فرستاده بودند تا سریع‌تر برود. دیگر معطل نشدم. لباسم را پوشیدم و به برادرم گفتم: «به مادر نگو، من رفتم که وضعیت خرابه. زود برمی‌گردم.»

البته آن‌ها هم عادت کرده بودند. اگر مادر بیدار بود مانع نمی‌شد، ولی می‌گفت موقع رفتن خیلی بی‌سروصدا می‌روی. چون دو، سه بار که خواستم بروم، نتوانستم خداحافظی کنم. مادر بود دیگر. بعد از رفتنم، زنگ می‌زدم که من رفتم و مدتی نیستم. 

دوستان با دو ماشین آمده بودند. آمبولانس را تحویلم دادند و رفتند. گفتم بروم و یکی از بچه‌ها را هم بردارم. مستقیم به در خانۀ آقای برجی رفتم که با هم صمیمی بودیم. بسیجی بود و فرمانده گروهانم. پدرش آمد دم در. گفتم: «حاجی، اگه مصطفی خونه است بگید بیاد بیرون، کار مهمی دارم.»

مصطفی که جلوی در آمد گفت: «گئنه نمه‌ اولوبدی؟ هارا آپاریران بیله‌می؟»  

گفتم: «حالا وقت این حرفا نیست. زود لباسات رو بپوش و بیا.» 

آن‌ها هم می‌دانستند که من وقت‌وبی‌وقت دنبالش می‌روم. شرایط هم جوری بود که بحث نمی‌کردیم و از این حرف‌ها نداشتیم. گفت: «صبر کن، الان میام.» بعد از دقایقی آمد و نشست و یک سر تا کرمانشاه رفتیم. در راه گفتم موضوع از چه قرار است.

تقریباً چهار ساعت طول کشید تا به 20کیلومتری صحنه رسیدیم. هوا روشن شده بود. بعد از آن کمی سخت شد. چون مردم در حال فرار بودند. رعب و وحشتی بین مردم افتاده بود که فکر می‌کردند کرمانشاه سقوط می‌کند. نه می‌توانستیم از جاده خارج شویم، چون مردم در حرکت بودند و داشتند از شهر خارج می‌شدند، و نه می‌توانستیم از داخل جاده برویم چون ترافیک شدید بود. 

خودم رانندگی می‌کردم. در اخبار گفت که رئیس جمهور (رهبر معظم انقلاب) هم در نماز جمعه گفته که من رفتم و همه هم بیایند. آنجا بود که فهمیدم موضوع بسیار جدی‌تر از این حرف‌هاست. در آن وضعیت، دیدم بنزین ماشین هم دارد تمام می‌شود. به پمپ‌بنزین رفتیم. وقتی رسیدیم دیدیم وضعیت طوری است که تا ساعت‌ها هم امکان بنزین‌زدن وجود ندارد. چاره‌ای نداشتم. به آقای برجی گفتم: «برو پشت بخواب و پتو را هم رویت بکش تا من بگم زخمی می‌برم. شاید بی‌نوبت بزنم.» دنده عقب گرفتم و گفتم که زخمی می‌برم. بنزین را که زدم، یکی، دو نفر گفتند: «عجب نقشه‌ای کشیدی. ما دیدیم این آقا رفت و پشت خوابید، ولی عیبی نداره. شما باید جلو بری.»

امروز این فرمانده دوران دفاع مقدس دوران بازنشستگیش را طی می‌کند و هنوز هم در عرصه دفاع می‎درخشد.//ن

انتهای پیام/

فرم ارسال نظر