چند روایت از زن بارگی شاهزاده/ تصمیم تجاوز به دختر میزبان!
زنبارگي و مردبارگي از سنن غالب در خاندان پهلوي، به ويژه در ميان درباريان و كارگزاران حكومت پهلوي دوم بوده است.
به گزارش موج رسا; شناخت حالات و روحیات خانواده محمدرضا پهلوی، از رهیافتهای مهم به تحلیل علل و زمینههای انقلاب اسلامی به شمار میرود. از جمله منابع این شناخت، رجوع به روایات و خاطرات افرادی است که روزگاری با این جماعت به سر بردهاند و خلقیات و منش ایشان را از نزدیک روایت کردهاند. احمدعلی مسعود انصاری (پسرخاله فرح دیبا) از جمله چهرههایی است که از سربند ایجاد این رابطه فامیلی، به دربار راه یافت و تا اواخر دهه ۶۰، با خاندان سلطنت ارتباط نزدیک داشت. او پس از مرگ شاه، تا مدتها با رضا پهلوی نیز همکار بود تا اینکه بر اثر یک اختلاف مالی از وی جدا شد. در نزدیک به سه دههای که از انتشار خاطرات احمدعلی مسعود انصاری میگذرد، جماعت موسوم به سلطنتطلب سعی کردهاند تا افشاگریهای وی درباره خاندان پهلوی را به حساب یک اختلاف شخصی بگذارند و از اهمیت این روایات بکاهند، حال آنکه اگر بنا شود با چنین منطقی با روایات تاریخی مواجه شویم، قطعاً باید در تاریخپژوهی را تخته کنیم! چراکه در این صورت با استناد به اینگونه بهانهها، هیچ یک از متون روایی قابلیت استناد نخواهند داشت! امید میبریم که انتشار این مقال تاریخپژوهان انقلاب و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
رابطه جنسی شاهزاده با دوست دختر برادرش!
«یک روز علیرضا برادرش با دوستدخترش به نام شاهپری- ز- که دختر بسیار زیبا و خوشاندامی بود- به دیدار رضا آمد. آن روزها علیرضا دانشجوی رشته موسیقی در دانشگاه پرینستون بود و با آنچه پدر برایش به جای گذاشته بود، روزگار خوشی میگذراند. به هر حال من و رضا و شاهپری یاد شده نشسته بودیم و به موسیقی ملایمی گوش میدادیم و از هر دری حرفی میزدیم که در این اثنا متوجه شدم شاهپری بدجوری به رضا نگاه میکند و رضا هم از این دلبری استقبال میکند و به قول معروف اشارات نامهرسان شدهاند. پیش از آنکه کار خرابتر شود در فرصتی به رضا گفتم این کار خوبی نیست، درست است که دختر زیبا و آزادی است، اما دوستدختر برادر توست و ظاهراً هم علیرضا از او خوشش میآید. رضا گفت بسیار خُب میروم و نظر علیرضا را در این مورد میپرسم. بعد هم گفت با علیرضا صحبت کرده و او گفته است که این مسئله او نیست و مطلبی است میان رضا و آن دختر که خودشان باید راه خودشان را انتخاب کنند. فردای آن روز که علیرضا را دیدم، او را خشمگین و ناراحت یافتم. میگفت: از پشت به او خنجر زده شده و در حق او سخت نامردی شده است. با او به صحبت نشستم و سعی کردم کمی آرامش کنم. گفت: سخت دختر را دوست دارد و عاشق اوست. و، چون به مسئله رضایت خود به رابطه آن دو اشاره کردم، و حرفی را که به رضا زده بود یادآور شدم، گفت: من راضی نبودم، مسئله را به خود رضا و شاهپری واگذار کردم زیرا هرگز فکر نمیکردم رضا در حق من چنین کند یا آن دختر چنین بیوفا باشد. البته دختر هم اصرار داشت که هر دوی آنها را دوست دارد. به هر حال رابطه رضا و شاهپری ادامه یافت و این امر چنان علیرضا را ناراحت کرد که گویا اقدام به خودکشی هم کرد که به خیر گذشت. از آن طرف این شیرینی به دهن رضا سخت مزه کرده بود و حتی میخواست با دختر ازدواج کند و هر چه به او میگفتم که درست نیست با دختری ازدواج کند که مدتها معشوقه و همبستر برادرش بوده گوشش بدهکار نبود و میگفت آن همبستری برای او مهم نیست و به این حرفها اهمیت نمیدهد و همچنان بر تمنای دل از دست رفتهاش پای میفشرد. تا بالاخره پس از دو ماهی که شعله تمنا کمی فروکش کرد علیاحضرت دخالت کرد و به هر زبانی بود، او را از این کار منصرف نمود.»
تصمیم شاهزاده برای تجاوز به دختر میزبان!
«رضا در مورد زن این ضعف را دارد و از این نعمت به آسانی نمیتواند چشم بردارد. در این مورد ماجراها بسیار است. از جمله چند ماهی بعد از ماجرای شاهپری به هتلی رفتیم که با صاحب آن - که یک شخص امریکایی بود- دوست بودیم. دختر خانواده بدجوری به رضا چشم دوخته بود و من سخت مراقب بودم که آتشی در خرمن نگیرد که بالاخره مهمان پدر دختر بودیم و این کار خلاف اخلاق بود و خیانت در اعتمادی که پدر به ما کرده بود. ساعتی بعد به سوی اتاقهایمان رفتیم تا استراحت کنیم و من خوشحال که مانع آن ارتباط نادرست شدهام. اما پس از مدتی یکی از خدمه به اتاقم آمد و خبر داد که رضا به سراغ دختر رفته است و کار دارد از دست میرود. بلافاصله لباس پوشیده و با عجله خود را به آنها رساندم و پیش از جاری شدن سیل، به هر زبانی بود رضا را قانع کردم که از شکستن سد دست بردارد و به پاس محبتهای پدر حرمت میزبانی او را نگه دارد و به اتاق خود بازگردد و شب را تنها به سر آرد.»
ردیف کردن زنان شوهردار برای شاهزاده
«باید توجه داشت که رضا جوان بود و پرتمنا و با زندگیای که او داشت برعکس تصور عموم دسترسی به دختر برای او در امریکا مشکل بود، زیرا در این دیار باید خود به دنبال دختری میرفت و دل او را به دست میآورد که با موقعیتی که او داشت بسیار سخت بود و هر ماجرایی میتوانست به صفحه اول جراید کشیده شود. در حالی که در ایران و در مراکش این مشکلات نبود و کسان دیگری این مهم را بر عهده میگرفتند. مثلاً همین اواخر و پس از بالا گرفتن اختلاف من و شاهزاده یکی از نزدیکان رضا تعریف میکرد یک بار در ایران رضا چشم به راه لعبتی بود ـ که از معرفیاش به ملاحظاتی درمیگذرمـ که قرار بود به دیدارش بیاورند. دختر دیر کرده بود و رضا بیصبرانه مرتب به ساعتش نگاه میکرد تا اینکه زنگ زد و احمد اویسی از آن سوی خط خبر داد که خاطر عزیزشان نگران نشود علت تأخیر شوهر خانم بوده که برعکس معهود کمی در رفتن تأخیر کرده بوده و همان لحظه از منزل خارج شده و به زودی یار برای وصال خواهد آمد. در دوران حضور رضا در مراکش تقریباً از این بابت مشکلی نبود، همان سنت دیرینه خوشخدمتیها برقرار بود. به علاوه که تشریفات چندانی هم نبود و مثل ایران نبود که برای دستیابی به شاهزاده از هفتخان تشریفات، گارد، محافظ و ... باید میگذشت؛ لذا از این بابت وضع رضا از ایران هم بهتر بود. حتی به خاطر دارم یک روز چندین زن زیبا را یکجا آورده بودند که او هر کدام را میخواهد انتخاب کند. میدانستم رضا و دیگران به مسئله شوهر داشتن این زنان اهمیت نمیدهند در حالی که طبق دستورات اسلام این گناهی بزرگ و نابخشودنی است و بارها به او گفته بودم من تحمل حضور چنین عمل خلاف مذهبی را ندارم و حتی تذکر داده بودم که حکم کسی که با زنشوهردار رابطه برقرار کند، طبق قوانین اسلام مرگ است؛ لذا بر آن شدم که اگر کسی از آنها شوهر دارد مرخصش کنم. در سر راه به دیدار آن جمع رفتم و پرسیدم کدامین شوهر دارند؟ و با کمال تعجب مطلع شدم که حتی یک دختر بیشوهر در میانشان نیست. با ناراحتی همه را به خانههایشان فرستادم و آن روز رضا را از کار مورد علاقهاش محروم کردم. در مراکش یکی دو دختر اروپایی و امریکایی هم این عیش را کامل میکردند. به جز یول براینر که به او اشاراتی کردم، دختری بود به نام
Merrian Erikson که اهل سوئد بود و در سالهای زندگی در ایران توسط یکی از کسانی که از این گونه خدمتها دریغ ندارند او را برای رضا فرستاده بودند تا خدمتی را که به پدر میشد از پسر هم دریغ نگردد. این دختر زیبای بلند قد که چند سالی هم از رضا بزرگتر بود ظاهراً به آسانی تسلیم نشده بود و به یاد دیدارهایی در ایران، در غربت مراکش چنان رضا را به هیجان آورده بود که روزی که قرار بود فردایش برای دیدار رضا به مراکش بیاید در شهر زیبای آگادیر رضا آشفتهخاطر مرتب میپرسید: احمد فکر میکنی فردا او با من دست خواهد داد؟ و با من به... موفق خواهم شد؟ و آنقدر این سؤال را تکرار کرد که در آخر بیحوصله گفتم به درک اینکه اینقدر فکر ندارد یا تو قدرت سوارکاریت را در این میدان خواهی آزمود یا اسب رکاب نمیدهد و تو فکر دیگری خواهی کرد! البته در امریکا به خصوص اوایل ورود و قبل از ازدواج، معدودی هم بودند که به نوعی در پی جلب توجه رضا از این راه بودند، ولی این فرصتها کمیاب بود. از آن جمله از حمید لاجوردی میتوان نام برد. او که در کار بورس و معاملات ارزی بود و رضایت رضا و خانواده برایش سود فراوان داشت، برای جلب نظر این مشتریان خوب نهایت تلاش خود را میکرد. حتی نادر معتمدی دوست دیرینه رضا را هم که زمانی معشوق فرحناز بود، به استخدام خود درآورد. به هر صورت برای خشنودی رضا در کنتیکت که بودیم یکی از زیبارویان امریکایی را به او معرفی کرد که مدتی خاطر رضا را به خود مشغول داشت. اما از آنجا که رضا توقع دل نازک او را برنمیآورد و انتظار ماهرو را برای خرید یک ماشین یا هدیهای گرانقیمت برآورده نمیکرد، بالاخره عمر این رابطه نیز به سر آمد!»
شاهزاده زنذلیل!
«هلاکو رامبد از ضعف شاه فقید در مقابل همسرهایش مطلع بود. از جمله دیده بود که چگونه در سالهای آخر حکومت شاه، فرح در عمل حکومت را به دست گرفته و شنیده بود که شاه به علت مخالفت ثریا، به مجلس عروسی دخترش شهناز با اردشیر زاهدی نرفته بود. وی با آن که دهها نمونه دیگر از ضعفنفسهای شاه را در برابر زنانش میدانست، اما باز هم متوجه اثرات این ضعف نفس که در رضا شدت بیشتری داشت نمیشد و توجه نمیکرد که این ضعف با فرهنگ امریکایی که رضا با آن رشد کرده و در آن زنها بر مردها حاکم هستند، تشدید شده است. به حدی که مثلاً بارها پیش میآمد که رضا بیحوصله و از ماندن در خانه خسته شده بود و به من پیشنهاد میکرد به سینما یا محل تفریحی برویم، اما پس از موافقت من، همین که میخواستیم برویم میگفت مثلاً تا نیمساعت دیگر قرار است یاسمین از دانشگاه زنگ بزند. صبر کن به او خبر بدهم کجا میرویم ولی گاه میشد که یاسمین ساعتها زنگ نمیزد و رضا جرئت نمیکرد از خانه بیرون برود و تمام آن روزمان خراب میشد، یا مدتی یاسمین برای رضا رژیم غذایی تعیین کرده بود تا او چاق نشود و با آنکه سخت گرسنهاش بود تا یاسمین خانه بود جرئت نمیکرد غذا بخورد، اما همین که یاسمین پایش را از خانه بیرون میگذاشت رضا با عجله میدوید طرف آشپزخانه یا دستور میداد فوری برای او غذایی بیاورند، و این رژیم گرفتن او اسباب تفریح خاطر ما و وسیلهای برای ساختن لطیفههای گوناگون شده بود. این ضعف نفس تا حدی بود که وقتی یکی از ما حتی به دفاع از او در مقابل زنش حرفی میزدیم، او از ترس زنش به ما میتاخت. از جمله در همان سفری که گفتم به فلوریدا رفته بودیم، رضا مریض شده بود. یک شب که حالش خوب نبود و سخت بیحوصله بود یاسمین پایش را در یک کفش کرده بود که به دانسینگ بروند و رضا نمیخواست. بالاخره آنقدر یاسمین یکدندگی کرد که مسعود معاون به او تذکر داد که بهتر است امشب را به خاطر رضا دست بردارد. همین مخالفت مسعود سبب اختلاف آن دو شد و سخن به تلخی کشید. در بازگشت از سفر رضا به من گفت: به مسعود بگو دیگر با یاسمین به تندی حرف نزند که من ناراحت میشوم؛ و بالاخره هم، چون مسعود با یاسمین درست کنار نیامد، با وجود علاقه زیادی که رضا به او داشت، و از کودکی با او بزرگ شده بود و از سال ۸۳ هم امور شخصی رضا را اداره کرده بود، او را اخراج کرد.
حال به این زنِزور، اگر روحیه غیرایرانی یاسمین را هم بیفزاییم، غفلت رامبد و استیصال او بهتر معلوم میشود زیرا یاسمین که عملاً در امریکا بزرگ شده بود حتی به مراتب از رضا هم با فرهنگ و جامعه ایران بیگانهتر بود. وی به فرهنگ امریکایی و تفریحات آن علاقه بسیار داشت. از جمله مثل بیشتر نوجوانان امریکایی عاشق رقص و رفتن به دانسینگ بود. به همین سبب هم رضا را مجبور میکرد که آن دانسینگ مجلل را در خانه درست کند، در حالی که رضا به رقص علاقه چندانی نداشت و به همین سبب هم یاسمین که در دانشگاه جرج واشنگتن درس سیاست میخواند با همکلاسی خود تا نیمههای شب به مجالس رقص میرفت و توجهی نداشت که این مسئله چقدر از نظر ایرانیان ناپسند است و کمتر ایرانیای میپذیرد که همسرش شب تا دیروقت با یک مرد غریبه در خارج از منزل به سر برد. همین بیتوجهی به اخلاق و فرهنگ ایرانی سبب شده بود که گاردها و خدمه ایرانی مرتب از رفتار او به خصوص همراهی دائمیاش با آن پسر همکلاسیاش، اظهار نارضایتی کنند و، چون با من احساس نزدیکی میکردند و مرا به خاطر اعتقادات مذهبیام با نظر خود نزدیک میدیدند، نزد من گلایه میکردند. از جمله میگفتند روزی رضا موقع خروج از منزل به آنها گفته بود، چون به دنبال کاری منزل را ترک میکند، مواظب باشند کسی مزاحم یاسمین و دوستپسرش که در استخر شنا میکردند نشود و آنها هم به سرعت دوربینهای تلویزیونی را از روی استخر گردانیده بودند و، چون این حساسیتها را با رضا در میان گذاشتم و گفتم که میدانم که بین همسر تو و آن جوان رابطهای نیست، اما این مسائل در فرهنگ ما ایرانیان پذیرفته نیست، گفت من لیبرالم و به این حرفها اهمیتی نمیدهم. با توجه به این شرایط بود که آهی که زبان رضا و همسرش را خیلی خوب میفهمید در مقابله با رامبد موفق بود. معلم خصوصی یاسمین شده بود و برای درس خصوصی به او حتی به اتاق خواب او میرفت که مورد اعتراض بیحاصل من بود؛ و هر چه به رضا میگفتم اتاق خواب حریم خانواده است و غیر از زن و شوهر کسی نباید به آن وارد شود و درس را در سالن خانه هم میتوان خواند، گوش نمیداد. بدین ترتیب رامبد سنگر به سنگر عقب رانده میشد. به طوری که بارها به من که دیگر مدتها بود کمتر به خانه رضا رفت و آمد داشتم و تنها به ضرورت کارهای مالی با او و اطرافیانش رابطه داشتم، زنگ میزد و با نهایت تأثر و در حالی که بغض گلویش را میفشرد، به تلخی میگفت این سختترین و بدترین دوران زندگی سیاسی اوست. تلخی وی با گذشت زمان بیشتر میشد و وقت و نیروی او را بیهوده به هدر میداد و او را به جایی نمیرساند.»
انتهای خبر/